Thursday, August 20, 2009

اخراج از نوع بی ستاره

سبز یعنی استقامت تا بهار

با درود بر ایران و ایرانی

راستش رو بخوایین من هیچ وقت به فکر فعالییت تو اینترنت نیفتاده بودم  تا دیروز که تحقیق کوچیک شخصی در دنیای نت انجام دادم.

خیلی جالب بود،بعد از یه جستجوی طولانی در گوگل و یاهو وغیره برام این سوال پیش اومد که حامیان رژیم یا هر کس دیگری که بخواهد علیه جنبش مردم یا اشخاص غیر همراه با دولت مطلبی  در نت پیدا کند،چند صفحه باید در موتورهای جستجو ورق بزند!! تا مطلب دلخواهشون رو پیدا کند؟ 

بله، درست حدس زدین کافیه یه جستجوی ساده بکنین تا خودتون متوجه بشین چجوری قلم بدستها ی مردمی بر این دنیای بیکران حکمفرمایی می کنن. البته خیال نکنین من خیلی از خود متشکرم و با خودتون بگین از خودراضی حالا که دیده همه مطلب مینویسن گفته چرا من ننویسم؟

نه، قصه تلخ من چیزه دیگریست. وقتی 6هفته پیش حکم اخراجم رو از دانشگاه گرفتم، اونقدر تو شوک بودم که تا چند روز حال خودمو نمی فهمیدم،بالاخره خودم رو جمع و جور کردم قصه اخراجم رو برای دوستان و خانواده که تعریف می کردم همه می گفتن ،گفتن این موضوع که چه جوری اخراجت کردن چه دردی از تو دوا می کنه؟ ولی امروز تصمیم گرفتم قصه اخراجمو تعریف کنم ،حتا اگه به قیمت گیر افتادن و بازداشتم بشه. هر چند مطمئنم که امثال من اونقدر زیادن که شناخته شدن من تقریبا محال به نظر می رسه

امیدوارم هم دردهای من با یاری کردن من در این وبلاگ به آگاه کردن مردم در مورد ترفند های بیشرمانه دولت در برخورد با دانشجویان کمک کنن.

داستان من و قرار گرفتن من در لیست سیاه حراست و کمیته انظباطی دانشگاه مربوط می شه به 3سال پیش. وقتی که من تبدیل شده بودم به یکی از مفاله نویس های اصلی نشریات انجمن اسلامی دانشگاه که حتا چند تا از مقالاتم رو تو دانشگاه های تهران هم موفق شده بودم به چاپ برسونم . با دوستانم تبدیل شده بودیم به دشمن درجه یک نشریات بسیج دانشگاهای کل استان.

اما قلم تند و انتقادهای بی مهابای ما بالاخره کار به دستمون داد.هر چند من از بلا جون سالم بدر بردم اما با   تعلیق  خوردن 2تا از بچه ها و بستن  نشریه اصلی انجمن و فرستادن یکی دوتا نفوذی تو دفتر که بعد ها گفتن که مجبور شده بودن فعالیت و حرف های خصوصی بچه ها رو واسه رئیس حراست ببرن چون اگه این کار رو نمیکردن اخراج می شدن،با این کار ها چند ماهی رسما انجمن رو فلج کردن. از این موقع بود که من همراه یکی از دوستانم متوجه اشتباهمون شدیم وتصمیم گرفتیم بجای داشتن قلم تیز سیاست بخرج بدیم و طوری رفتار کنیم که هیچ بهانه ای دست مسئولین دانشگاه ندیم، که البته سرانجام باعث اخراجم شد! شروع کریم به نوشتن مسائل اجتماعی و فرهنگی ،به کل دولت احمدی نژاد و سیاست های نظام رو کنار گذاشتیم، جلسات کتاب خوانی راه انداختیم ،برد فرنگی درست کریم

کلاسهای دینی و تحلیل آثار دکتر شریعتی برگزار کردیم.خلاصه هر چیزی رو که بوی انتقاد و مبارزه می داد رو کنار گذاشتیم و به روشن سازی افکار دانشجوها پرداختیم.امادرست وقتی که داشتیم مخاطبین زیادی از بین دانشجوها بدست می آوردیم انتقاد های اصلی رو از خود بچه های انجمن در یافت کردیم که شماها مارو از هدف مقدس انقلابی مون دور کردین!!! چند وقتی رو مشغول راضی کردن بچه ها به تغییر تاکتیک بودیم که از جانب رئیس حراست احضار شدیم . باورمون نمی شد چقدر خوش اخلاق  و خوش برخورد شده بود!!سرتون رو درد نیارم خلاصه اون دیدار گرم و صمیمی این بود که جناب رئیس از اینکه ما سر عقل اومدیم و از سیاست بیرون کشیدیم تشکر کرد.اونجا بود که متوجه شدیم تغییر تاکتیک به ثمر رسید و ما شدیم بچه مثبت های فرهنگی

      بعد از این موفقیت وراضی کردن بچه ها به کارهای فرهنگی لطف بیکران مسئولین نصیب حالمون شد و هر امکاناتی که می خواستیم در اختیارون گذاشتن.6ماه بر همین منوال گذشت ، البته از ماه سوم مسئولین متوجه شدن چه کلاهی سرشون رفته چون ما تو همین مدت خودمون رو بستیم.چون هرچی کاغذو و برد و مازیک و ...می خواستیم، ازشون گرفتیم که کفاف یک سالمون رو میداد.جلسات دینی انجمن اونقدر مخاطب پیدا کرده بود که سالن اصلی دانشگاه رو براش می گرفتیم در کل بیش از 1500 دانشجو از 8000 دانشجوی دانشگاه تو برنامه های انجمن مستقیم و غیر مستقیم یا عضو بودن یا گهگا هی شرکت می کردن.ولی وقتی اعم کارها رو تفسیر اسلامی دکتر شریعتی و آیت الله طالقانی ،تحلیل اشعار شاملو و مولانا و ناظم حکمت و غیره تشکیل داد انتقاد های بسیج و کم شدن امکانت و تماس های تهید کننده شروع شد.برامون این چیزا طبیعی بود فقط باید دقت می کردیم دم لای تله ندیم واسه همین نشریات رو چند بار باز خوانی میکردیم مطالب دینی رو از منابع موثق و رسمی پخش می کردیم . مقالات خودمون رو  هم بعد از تائید یکی استاد های گروه معارف که بخاطر انتقاداتش از اسلام حاکم بر ایران با وجود علم و دانش بسیار زیادشون شدین تحت فشار گذاشته بودن و حتا اجازه سخنرانی تو خود دانشگاه رو هم بهشون نمیدادن ،چاپ می کردیم

خیالمون راحت بود که امکان برخورد رسمی باهامون وجود نداره ،چون خیلی حرفه ایی با کارامون برخورد می کردیم،با اینکه دیگه نه کاغذ زیادی بابت چاپ بهمون داده می شد و نه سالنی بابت کلاس ها ،اما اونقدر ذهنیت بچه ها باهامون بود که همون چندتا برد و 400 500 تا نشریه-واسه یه دانشگاه 8000 نفری!!!- کار خودش رو می کرداما تهدید های تلفنی بچه هارو میترسوند چون زمان خاتمی هم که مستقیم نمی تونستن به کسی زیاد گیر بدن ،تو دانشگاه ما ، تو شهر بچه هارولت و پار می کردن. چون دانشگاه من تو یه شهر متوسط ومذهبی قرار گرفته ، خارج دانشگاه فضای مسمومی برای دانشجوها به حساب می  اومد. بچه ها خیلی نگران فضای شهر بودن به خاطر همین زیاد تو شهر نمی اومدن .اما بالاخره شد آنچه نباید می شد. روزی که دوستم از تهران با قطار می اومد  دم ایستگاه راه آهن یه دعوا پیش اومد و تو این  دعوا و چاقو کشی یه چاقو به کتف یکی از بچه ها برخورد می کنه که از قضا جزو بچه های انجمن بود.خوش بختانه ضارب دستگیر شد ، ولی اون وسط یه نامرد فریاد میزنه کار بسیجی ها بود.امروز که یاد اون موقع می افتم شک نمیکنم که کسی که اون جمله رو به زبون آورد خودش از بسیج بوده . چون بعد از این قضیه که انصافا ربطی هم به بسیج نداشت و یه دعوای خیابونی بود  هم بسیج دانشگاه ازمون شکایت کرد و اعاده حیثیت کرد هم بیشتر بچه ها از ترس انجمن رو رها کردن. شکایت بسیج که نمی دونم چه ربطی به دانشگاه داشت باعث شد تا کمیته انظباطی حق تشکیل کلاس های ادبیاتی و دینی رو از انجمن بگیره.بیابید پرتغال فروش را!!!  این قضیه هفته سوم فروردین 77 اتفاق افتاد. که چون خیلی از بچه ها دیگه جرات اومدن به انجمن رو نداشتن حجم کارمون شدیدن زیاد شد که در آخر ترم هم با لطف بیکران اساتید بسیجی دانشگاه 17 تن از 20 عضو اصلی انجمن از جمله خود من مشروط شدن. اون روز حتا تصور اینکه اینها بخوان از این روش من رو فلج کنن  رو نمی تونستم بکنم .چون میگفتم حتما به خاطر اینکه بسج ازمون شکایت کرده و جارو جنجال راه انداخته اینا مارو مشروط کردن.

بماند وقتی برای اولین بار معدلم زیر 13 اومد و شد 11 چه حالی داشتم. تو تابستون حسابی خودم رو مجهز کرده بودم چون دوستم هم که فارغ التحصیل شده بود دیگه پیشم نبود و باید خودم به تنهایی خیلی از کار هارو می کردم. به طور کامل از برنامه های جانبی انجمن بیرون کشیدم و فقط روی نشریه کار می کردم.در طول ترم از طرف مسئولین برخورد مستقیمی باهم نشد بجز چند پند به ظاهر پدرانه از طرف چند تا از اساتید که جز کمیته انضباطی دانشگاه بودن ، که پسرم بچسب به درست این نشریات واسه تو نون و آب نمی شه.

خلاصه ترم به پایان رسید و امتحانات شروع شد ،منم که 14 واحد بیشتر نداشتم خوب خوندمو و با نمره خامی که از درسا داده شد به جز اخلاق اسلامی و اصول مهندسی زلزله-رشته ام مهندسی عمران بود-که اونارو هم مطمئن بودم حداقل 15 16 می شم چون درسای آسونی بودن، معدلم 15 می شد. وقتی نمره های این 2درسو اعلام کردن مخم سوت کشید ،هر دو درس به علت تقلب 0.25 اعلام شده بود.خلاصه با این ور اونور زدن هر تا برام 8 رد شد و هرگز هم کمیته انظباطی مدرک تقلب گرفته شده از من رو بهم نشون نداد ، چون اصلا چنین چیزی وجود نداشت و من رو برای بار دوم مشروط کردن. فهمیدم که چه مسلخی برام ساختن ، ترم بعد یعنی همین ترم مصادف با انتخابات ،قلم رو بوسیدم و گذاشتم کنار البته فقط تو دانشگاه خودمون ،برای دانشگاهای تهران که دوستام درس می خوندن مقاله می نوشتم البته به صورت ناشناس با اسم دوستانم در این دانشگا ها.انتخابات که شروع شد نه تو حمایت ها از کاندیدها مستقیما شرکت کردم نه تو جشن های خیابونی قبل از 22خرداد.از 23 خرداد با اوضاع آشفته تهران دانشگاه و شهری که توش درس می خوندم هم کم کم یه تکونی خورد تو25 خرداد  که اون اقیانوس مردمی تو تهران جریان داشت ، بچه های ما هم تصمیم گرفتن تظاهرات کنن ، من هم دورا دور از تو میدون بچه را نگاه می کردم چون دقیقا از فردای انتخابات با منو چنذتا دیگه از بچه ها تماس گرفتن و تهید کردن که البته می دونستم این تهدید دیگه کار بچه های بسیج نیست و از طرف  نیروهای اطلاعات چون سر تعلیق بچه ها من رو هم برای یه بازجویی و ترسوندن به دفتر اطلاعات برده بودن،که 1 ساعت بعد گفتن برو.واسه همین نمی تونستم وارد تظاهرات بشم چون اخراجم قطعی میشد. وسط تظاهرات چند تا اتوبوس اومد  و 20 30 تا پلیس ، فرماندشون یه بلندگو آوردو خیلی مودبانه از بچه ها خواهش کرد که با اتوبوس ها برای ادامه تظاهرات برن تو خود دانشگاه چون شهر کوچیک و قابلیت تظاهرات نداره!!! که هنوز حرفش تموم نشده همه مردم به جز دانشجوها پراکنده شدن!!!!! وقتی هم که جمیعت پراکنده شد و فقط دانشجو ها موندن  یه دفعه مثل گرگ گرسنه که در قفسش رو باز کنی حمله کردن به بچه ها و با باتون حسابی زدنشون و سوار اتوبوس ها کردن  منم وقتی صحنه باتون خوردن دخترای دانشگا ه خودمو می دیدم دیگه طاقت نیاوردم  تو اون آشفتگی چند ضربه ای نوش جان کردم  ولی لااقل تونستم 2تا از دخترارو از مهلکه نجات بدم.البته همه بچه هارو فردا صبح بعد از یه کتک مفصل و وساطت فرماندار آزاد کردن ، چون شهر کوچکیه همون برخورد برای آروم کردن شهر کافی بود و نیاز یه کشتار ای تهران نبود.

ولی دردسر من تازه شروع شده بود چون فردا باهاهم تماس گرفتن که فردا صبح  بیا ساختمان اطلاعات کارت داریم ،. وقتی رسیدم به اونجا راهنماییم کردن به یه اتاق تو انتهای سالن که خیلی هم ساکت بود ،فردا ظهر امتحان داشتم واسه همین خدا خدا میکردم زودتر تموم شه برم به درسم برسم ، که دیدم در بز شد و 7 8 تا از بچه های دانشگاه اومدن تو ،معلوم شد به من تنها زنگ نزده بودن ، ولی همه تو تظاهرا ت بودن ،  زیاد کشش ندم من وباقی بچه ها از ساعت 12 ظهر تو اون اتاق زندانی شدیم تا فردا ساعت 8 صبح که بالاخره یکی درو باز کرد و اومد تو ، دیگه داشت اشکمون در می اومد همگیمون اون روز امتحان داشتیم یه روز بی آب و غذا تو یه اتاق زندانی. شده بودیم.چندتا برگه آورد  و به 6تا از بچه داد گفت امضا کنین اونا هم نخونده امضا کردن که بتونن به امتحانشون برسن.بعدم گفت می تو نین برین فقط من موندم با  یکی از بچه ها که 2تا مامور اومدن اون رو بردن ،بعدا از بچه ها شنیدم که.همون بنده خدا بچه های دانشگاه رو واسه تظاهرات جمع کرده بود که البته بعد از ابنکه از پیش من بردنش دیگه هیچ کس ازش خبری نداره منم تا اومدم حرف بزنم در قفل کرد و رفت ساعت 1امتحان داشتم نمی دونستم باید چی کار کنم. ساعت 1 در رو باز کردن با یه پوز خندی ماموری که اومد در رو باز کرد گفت امتحانت دیر نشه، به هر طریقی بود خودمو به جلسه امتحان رسوندم که ولی اصلا نفمیدم چی نوشتم فقط آخر سر یه نمره 5 واسم رد شد.نمی دونستم باید چی کار کنم ، به استیصال رسیده بودم.هفته بعد دوباره اینکارو باهام کردن،حق خروج از شهر رو نداشتم موبایل و شماره خونه ام تو شهرستان و تهران کنترل می شد.نمی تونستم با کسی تماس بگیرم.خلاصه زیر این فشار روحی بازداشتای قبل امتحان خورد  شدم و واسه سومین بار مشروط شدم.و وقتی که خواستم پروندم رو بفرستم واسه کمیسیون که با ادامه تحصیلم موافقت بشه خیلی زودتر از مراحل قانونی بدون مطرح شدن در خواست من در کمیسیون من رو اخراج کردن.

سوال: چرا من رو مثل سایر دانشجو های دیگه ستاره دار نکردن؟اصلا چرا اطلاعات با من اینطوری بازی کرد؟ خب مثل خیلیای دیگه منو باز داشت می کرد. اما خوب می دونستن من  کوچک ترین فعالیت سیاسی در مورد انتخابات نداشتم و اگه من رو باز داشت می کردن دیگه نمی شد منو ای قدر ساده از طریق آموزشی اخراج کرد.

سخن آخر اینکه با اخراج خودم به این شیوه متوجه شدم این نظام از مسائل دینی و فرهنگی خیلی بیشتر از مسائل سیاسی می ترسید، یا حداقل کسی که کار فرنگی بکنه از طریق فرهنگی نابودش می کنن.

    

 

No comments:

Post a Comment