Friday, August 21, 2009

دانشگاه،باز شدن یا نشدن مسئله نیست.دانشجو مسئله است

سبز یعنی استقامت تا بهار
می گویند طرح تعطیل شدن دانشگاه ها در شورای عالی انقلاب فرهنگی مطرح شد ،نه خبری نیست به سرعت تکذیب شد.اما در خواست رئیس دولت نامشروع مبنی بر اقتدار بیشتر بسیج در دانشگاه ها و ابراز نگرانی حداد عادل کمی قضیه را جدی می کند.شاید خودشان هم هنوز نمی دانند باید چکار کنند.یعنی هنوز نمی دانند جو جامعه تا یک ماه آینده تا چه حد به التهاب بودن آن افزوده می شود تا بتوانند بسته به فضای حاکم با دانشگاه ها برخورد کنند.اما قطعا بیشتر از چند حالت محدود امکان رخ دادن ندارد که بررسی این حالت می توان شرایط دانشگاه ها و جامعه را پیش بینی نمود.
حالت اول را می توان اینگونه پیش بینی نمود که به فرموده  آقایان آنفولانزای خوکی به طرز اعجاب آوری در کشور شیوع پیدا کند و هرچه مسئولین سازمانهای بهداشت جهانی اعلام کنند که آخه  500 نفر هم در ایران این بیماری را نگرفته اند کشور شما که در وضعیت اضطراری قرار ندارد!! اما مسئولین دلسوز ما اعلام می کنند که هیچ چیز برایشان از جان شریف مردم باارزش تر نیست !!! برای همین دستور تعطیلی تمامی مدارس و دانشگاه ها صادرمی شود.این حالت بهر صرت بسیار بعید می نماید ، چه برای بیماری چه برای جو جامعه. زیرا نه این بیماری آنچنان در ایران شیوع دارد و نه مطمئنا تا یک ماه آینده آنچنان درگیری های خونینی رخ می دهد که مجبور به تعطیل کردن تمامی مراکز آموزشی بشوند. در هر حال فرض را بر این می گیریم که مدارس و دانشگاه ها تعطیل بشوند،چه رخ خواهد داد؟
آنگاه دوباره شاهد یک سری تظاهرات سنگین و خونین در جامعه خواهیم بود که با اضافه شدن خشم و اعتراض خانواده ها از تعطیلی مدارس رژیم با مشکلات بسیار جدی روبرو خواهد شد که احتمال دست زدن مردم به یک سری اعتصابات چندان دور از ذهن نخواهد بود ،و آشفتگی های بعدی که در پی خواهد بود اعتراضات مردمی را وارد مرحله ی جدیدتر و جدی تری خواهد کرد.
اما حالت دوم که بازگشایی مدارس و دانشگاه ها در شهرستان ها و تنها تعطیلی دانشگاه های تهران می باشد.دراین حالت که موقعیت سودمندی برای جنبش سبز می باشد ، قطعا این موج که بیشتر فعالیت آن مربوط به شهر تهران می باشد ،این موقعیت را پیدا می کند که هر چه بیشتر در شهرستان ها بخصوص شهرهای کوچک خود نمایی کند و تمامی اتفاقات رخ داده را به گوش همه مردم ایران برساند و دانشجویان می توانند با تغییر دادن فضای سایر شهرهای کشور هم باعث یکپارچه شدن مردم در این مبارزه علیه ستم رژیم حاکم  شوند و هم با کشیده شدن اعتراضات در همه شهرها رژیم مجبور به تقسیم نیروهایش در کشور می شود و این امر موجب کاهش فشار بر تهران می شود. که قطعا با رخ دادن این حالت نیز مبارزات وارد مرحله ی قدرتمند تری خواهد شد.
وحالت سوم که این حالت نیز بعید می نماید ، باز گشایی همه دانشگاه ها حتا در شهر تهران می باشد. زیرا در صورت رخ دان این حالت علاوه بر جو ملتهب شهرستانها دانشجویان دانشگاه های تهران را تبدیل به اصلی ترین پایگاه های مبارزات مردمی می کنند که قطعا با واکنش ددمنشانه ای از سوی رژیم روبرو خواهد شد که در گیری های بسیار گسترده ای را در پی خواهد داشت که این حالت هم برگ جدی بر دفتر جنبش سبز خواهد بود
اما موضوعی که در صورت بازگشایی دانشگاه ها بسیار حائز اهمیت است،چراغ سبز مسئولین به بسیج دانشگاه ست که خواهان آن شده اند که بسیج حافظ امنیت در دانشگاه باشد،بی شک بسیاری از دانشجویان حکمرانی بسیج در محیط دانشگاه را دیده اند ، وحال که قرار است قدرت بیشتری نیز در اختیارشان قرار بگیرد  به نظر می رسد باید شاهد فضای امنیتی نظامی بر دانشگاه ها باشیم ، اما گویان مسئولین در هیچ حالت نمی خاهند از اتفاقات دو ماه گذشته درس بگیرند ، که هر بار به حالتی فشار را بر مردم افزوده اند در واقع بر نفرت و روحیه مبارزاتی مردم افزوده اند و ایجاد فضای خفقان بر دانشگاه ها که با روحیه ای که در حاکمان ایران می بینیم اجتناب ناپذیر می نماید بی شک موج آزادیخواهانه ی شگرفی در دانشجویان ایجاد می کند.
نظام دانشجویی یا ناقوس مرگ رژیم
نکته جالب در سیاست آقایان در نظام دانشجویی کشور است ،"تمام پشت کنکوری ها به دانشگاه بروند" شاید عده ای بر اساس گفتار نظام به این اصل معتقد باشند که با ازدیاد دانشگاه ها و افزایش دانشجو در ایران ما تبدیل به یک کشور فرهنگی و تحصیل کرده می شویم. ولی حقیقت چیز دیگری ست ، زیرا با نگاه به کشور های مدرن دنیا مشاهده خواهیم کرد که نه تنها نظام دانشجویی وسیعی ندارند،بلکه با داشتن تعداد مناسبی دانشگاه  بیشتر بروی داشتن تکنسین های مجرب که فارغ التحصیلان دبیرستان به حساب می آیند سرمایه گذاری کرده اند.هدفی که در اوایل دهه ی هفتاد نیز جزو برنامه های وزارت آموزش عالی به حساب می آمد ، اما خیلی زود این هدف با سر کار آمدن خاتمی و جان دوباره گرفتن دانشجویان فراموش شد و جای آنرا تبدیل کردن دانشگاه ها به دبیرستان های مختلط گرفت. دانشجویان به خوبی دلیل این تصمیم را می دانند ، رژیم با این منظور تمام جوانان را تبدیل به دانشجو نمود ، تا بتواند با افزایش فراتر از تصور تعداد دانشجویان  ، دانشگاه را به جای پایگاه فرهیختگان تبدیل به جامعه نسبتا کوچکی کند که همه قشری در آن وجود داشته باشد و تشکل های فرهنگی و سیاسی عملا در این انبوه اقشار ،عقیم و بی اثر شوند.ولی زهی خیال باطل که بر خلاف تصورشان آنگاه که نام ایران و آزادی مردمانش می آید همه تبدیل به یک قشر ، یک رنگ و یک صدا می شوند
پایان سخن
رژیم  با دانشگاهی کردن جامعه یایگاهی مستحکم برای  نابودی خود ساخت که بودن ونبودنش دیگر فرقی نمی کند، زیرا دانشجو دیگر سر بازنشستن ندارد
 

Thursday, August 20, 2009

اخراج از نوع بی ستاره

سبز یعنی استقامت تا بهار

با درود بر ایران و ایرانی

راستش رو بخوایین من هیچ وقت به فکر فعالییت تو اینترنت نیفتاده بودم  تا دیروز که تحقیق کوچیک شخصی در دنیای نت انجام دادم.

خیلی جالب بود،بعد از یه جستجوی طولانی در گوگل و یاهو وغیره برام این سوال پیش اومد که حامیان رژیم یا هر کس دیگری که بخواهد علیه جنبش مردم یا اشخاص غیر همراه با دولت مطلبی  در نت پیدا کند،چند صفحه باید در موتورهای جستجو ورق بزند!! تا مطلب دلخواهشون رو پیدا کند؟ 

بله، درست حدس زدین کافیه یه جستجوی ساده بکنین تا خودتون متوجه بشین چجوری قلم بدستها ی مردمی بر این دنیای بیکران حکمفرمایی می کنن. البته خیال نکنین من خیلی از خود متشکرم و با خودتون بگین از خودراضی حالا که دیده همه مطلب مینویسن گفته چرا من ننویسم؟

نه، قصه تلخ من چیزه دیگریست. وقتی 6هفته پیش حکم اخراجم رو از دانشگاه گرفتم، اونقدر تو شوک بودم که تا چند روز حال خودمو نمی فهمیدم،بالاخره خودم رو جمع و جور کردم قصه اخراجم رو برای دوستان و خانواده که تعریف می کردم همه می گفتن ،گفتن این موضوع که چه جوری اخراجت کردن چه دردی از تو دوا می کنه؟ ولی امروز تصمیم گرفتم قصه اخراجمو تعریف کنم ،حتا اگه به قیمت گیر افتادن و بازداشتم بشه. هر چند مطمئنم که امثال من اونقدر زیادن که شناخته شدن من تقریبا محال به نظر می رسه

امیدوارم هم دردهای من با یاری کردن من در این وبلاگ به آگاه کردن مردم در مورد ترفند های بیشرمانه دولت در برخورد با دانشجویان کمک کنن.

داستان من و قرار گرفتن من در لیست سیاه حراست و کمیته انظباطی دانشگاه مربوط می شه به 3سال پیش. وقتی که من تبدیل شده بودم به یکی از مفاله نویس های اصلی نشریات انجمن اسلامی دانشگاه که حتا چند تا از مقالاتم رو تو دانشگاه های تهران هم موفق شده بودم به چاپ برسونم . با دوستانم تبدیل شده بودیم به دشمن درجه یک نشریات بسیج دانشگاهای کل استان.

اما قلم تند و انتقادهای بی مهابای ما بالاخره کار به دستمون داد.هر چند من از بلا جون سالم بدر بردم اما با   تعلیق  خوردن 2تا از بچه ها و بستن  نشریه اصلی انجمن و فرستادن یکی دوتا نفوذی تو دفتر که بعد ها گفتن که مجبور شده بودن فعالیت و حرف های خصوصی بچه ها رو واسه رئیس حراست ببرن چون اگه این کار رو نمیکردن اخراج می شدن،با این کار ها چند ماهی رسما انجمن رو فلج کردن. از این موقع بود که من همراه یکی از دوستانم متوجه اشتباهمون شدیم وتصمیم گرفتیم بجای داشتن قلم تیز سیاست بخرج بدیم و طوری رفتار کنیم که هیچ بهانه ای دست مسئولین دانشگاه ندیم، که البته سرانجام باعث اخراجم شد! شروع کریم به نوشتن مسائل اجتماعی و فرهنگی ،به کل دولت احمدی نژاد و سیاست های نظام رو کنار گذاشتیم، جلسات کتاب خوانی راه انداختیم ،برد فرنگی درست کریم

کلاسهای دینی و تحلیل آثار دکتر شریعتی برگزار کردیم.خلاصه هر چیزی رو که بوی انتقاد و مبارزه می داد رو کنار گذاشتیم و به روشن سازی افکار دانشجوها پرداختیم.امادرست وقتی که داشتیم مخاطبین زیادی از بین دانشجوها بدست می آوردیم انتقاد های اصلی رو از خود بچه های انجمن در یافت کردیم که شماها مارو از هدف مقدس انقلابی مون دور کردین!!! چند وقتی رو مشغول راضی کردن بچه ها به تغییر تاکتیک بودیم که از جانب رئیس حراست احضار شدیم . باورمون نمی شد چقدر خوش اخلاق  و خوش برخورد شده بود!!سرتون رو درد نیارم خلاصه اون دیدار گرم و صمیمی این بود که جناب رئیس از اینکه ما سر عقل اومدیم و از سیاست بیرون کشیدیم تشکر کرد.اونجا بود که متوجه شدیم تغییر تاکتیک به ثمر رسید و ما شدیم بچه مثبت های فرهنگی

      بعد از این موفقیت وراضی کردن بچه ها به کارهای فرهنگی لطف بیکران مسئولین نصیب حالمون شد و هر امکاناتی که می خواستیم در اختیارون گذاشتن.6ماه بر همین منوال گذشت ، البته از ماه سوم مسئولین متوجه شدن چه کلاهی سرشون رفته چون ما تو همین مدت خودمون رو بستیم.چون هرچی کاغذو و برد و مازیک و ...می خواستیم، ازشون گرفتیم که کفاف یک سالمون رو میداد.جلسات دینی انجمن اونقدر مخاطب پیدا کرده بود که سالن اصلی دانشگاه رو براش می گرفتیم در کل بیش از 1500 دانشجو از 8000 دانشجوی دانشگاه تو برنامه های انجمن مستقیم و غیر مستقیم یا عضو بودن یا گهگا هی شرکت می کردن.ولی وقتی اعم کارها رو تفسیر اسلامی دکتر شریعتی و آیت الله طالقانی ،تحلیل اشعار شاملو و مولانا و ناظم حکمت و غیره تشکیل داد انتقاد های بسیج و کم شدن امکانت و تماس های تهید کننده شروع شد.برامون این چیزا طبیعی بود فقط باید دقت می کردیم دم لای تله ندیم واسه همین نشریات رو چند بار باز خوانی میکردیم مطالب دینی رو از منابع موثق و رسمی پخش می کردیم . مقالات خودمون رو  هم بعد از تائید یکی استاد های گروه معارف که بخاطر انتقاداتش از اسلام حاکم بر ایران با وجود علم و دانش بسیار زیادشون شدین تحت فشار گذاشته بودن و حتا اجازه سخنرانی تو خود دانشگاه رو هم بهشون نمیدادن ،چاپ می کردیم

خیالمون راحت بود که امکان برخورد رسمی باهامون وجود نداره ،چون خیلی حرفه ایی با کارامون برخورد می کردیم،با اینکه دیگه نه کاغذ زیادی بابت چاپ بهمون داده می شد و نه سالنی بابت کلاس ها ،اما اونقدر ذهنیت بچه ها باهامون بود که همون چندتا برد و 400 500 تا نشریه-واسه یه دانشگاه 8000 نفری!!!- کار خودش رو می کرداما تهدید های تلفنی بچه هارو میترسوند چون زمان خاتمی هم که مستقیم نمی تونستن به کسی زیاد گیر بدن ،تو دانشگاه ما ، تو شهر بچه هارولت و پار می کردن. چون دانشگاه من تو یه شهر متوسط ومذهبی قرار گرفته ، خارج دانشگاه فضای مسمومی برای دانشجوها به حساب می  اومد. بچه ها خیلی نگران فضای شهر بودن به خاطر همین زیاد تو شهر نمی اومدن .اما بالاخره شد آنچه نباید می شد. روزی که دوستم از تهران با قطار می اومد  دم ایستگاه راه آهن یه دعوا پیش اومد و تو این  دعوا و چاقو کشی یه چاقو به کتف یکی از بچه ها برخورد می کنه که از قضا جزو بچه های انجمن بود.خوش بختانه ضارب دستگیر شد ، ولی اون وسط یه نامرد فریاد میزنه کار بسیجی ها بود.امروز که یاد اون موقع می افتم شک نمیکنم که کسی که اون جمله رو به زبون آورد خودش از بسیج بوده . چون بعد از این قضیه که انصافا ربطی هم به بسیج نداشت و یه دعوای خیابونی بود  هم بسیج دانشگاه ازمون شکایت کرد و اعاده حیثیت کرد هم بیشتر بچه ها از ترس انجمن رو رها کردن. شکایت بسیج که نمی دونم چه ربطی به دانشگاه داشت باعث شد تا کمیته انظباطی حق تشکیل کلاس های ادبیاتی و دینی رو از انجمن بگیره.بیابید پرتغال فروش را!!!  این قضیه هفته سوم فروردین 77 اتفاق افتاد. که چون خیلی از بچه ها دیگه جرات اومدن به انجمن رو نداشتن حجم کارمون شدیدن زیاد شد که در آخر ترم هم با لطف بیکران اساتید بسیجی دانشگاه 17 تن از 20 عضو اصلی انجمن از جمله خود من مشروط شدن. اون روز حتا تصور اینکه اینها بخوان از این روش من رو فلج کنن  رو نمی تونستم بکنم .چون میگفتم حتما به خاطر اینکه بسج ازمون شکایت کرده و جارو جنجال راه انداخته اینا مارو مشروط کردن.

بماند وقتی برای اولین بار معدلم زیر 13 اومد و شد 11 چه حالی داشتم. تو تابستون حسابی خودم رو مجهز کرده بودم چون دوستم هم که فارغ التحصیل شده بود دیگه پیشم نبود و باید خودم به تنهایی خیلی از کار هارو می کردم. به طور کامل از برنامه های جانبی انجمن بیرون کشیدم و فقط روی نشریه کار می کردم.در طول ترم از طرف مسئولین برخورد مستقیمی باهم نشد بجز چند پند به ظاهر پدرانه از طرف چند تا از اساتید که جز کمیته انضباطی دانشگاه بودن ، که پسرم بچسب به درست این نشریات واسه تو نون و آب نمی شه.

خلاصه ترم به پایان رسید و امتحانات شروع شد ،منم که 14 واحد بیشتر نداشتم خوب خوندمو و با نمره خامی که از درسا داده شد به جز اخلاق اسلامی و اصول مهندسی زلزله-رشته ام مهندسی عمران بود-که اونارو هم مطمئن بودم حداقل 15 16 می شم چون درسای آسونی بودن، معدلم 15 می شد. وقتی نمره های این 2درسو اعلام کردن مخم سوت کشید ،هر دو درس به علت تقلب 0.25 اعلام شده بود.خلاصه با این ور اونور زدن هر تا برام 8 رد شد و هرگز هم کمیته انظباطی مدرک تقلب گرفته شده از من رو بهم نشون نداد ، چون اصلا چنین چیزی وجود نداشت و من رو برای بار دوم مشروط کردن. فهمیدم که چه مسلخی برام ساختن ، ترم بعد یعنی همین ترم مصادف با انتخابات ،قلم رو بوسیدم و گذاشتم کنار البته فقط تو دانشگاه خودمون ،برای دانشگاهای تهران که دوستام درس می خوندن مقاله می نوشتم البته به صورت ناشناس با اسم دوستانم در این دانشگا ها.انتخابات که شروع شد نه تو حمایت ها از کاندیدها مستقیما شرکت کردم نه تو جشن های خیابونی قبل از 22خرداد.از 23 خرداد با اوضاع آشفته تهران دانشگاه و شهری که توش درس می خوندم هم کم کم یه تکونی خورد تو25 خرداد  که اون اقیانوس مردمی تو تهران جریان داشت ، بچه های ما هم تصمیم گرفتن تظاهرات کنن ، من هم دورا دور از تو میدون بچه را نگاه می کردم چون دقیقا از فردای انتخابات با منو چنذتا دیگه از بچه ها تماس گرفتن و تهید کردن که البته می دونستم این تهدید دیگه کار بچه های بسیج نیست و از طرف  نیروهای اطلاعات چون سر تعلیق بچه ها من رو هم برای یه بازجویی و ترسوندن به دفتر اطلاعات برده بودن،که 1 ساعت بعد گفتن برو.واسه همین نمی تونستم وارد تظاهرات بشم چون اخراجم قطعی میشد. وسط تظاهرات چند تا اتوبوس اومد  و 20 30 تا پلیس ، فرماندشون یه بلندگو آوردو خیلی مودبانه از بچه ها خواهش کرد که با اتوبوس ها برای ادامه تظاهرات برن تو خود دانشگاه چون شهر کوچیک و قابلیت تظاهرات نداره!!! که هنوز حرفش تموم نشده همه مردم به جز دانشجوها پراکنده شدن!!!!! وقتی هم که جمیعت پراکنده شد و فقط دانشجو ها موندن  یه دفعه مثل گرگ گرسنه که در قفسش رو باز کنی حمله کردن به بچه ها و با باتون حسابی زدنشون و سوار اتوبوس ها کردن  منم وقتی صحنه باتون خوردن دخترای دانشگا ه خودمو می دیدم دیگه طاقت نیاوردم  تو اون آشفتگی چند ضربه ای نوش جان کردم  ولی لااقل تونستم 2تا از دخترارو از مهلکه نجات بدم.البته همه بچه هارو فردا صبح بعد از یه کتک مفصل و وساطت فرماندار آزاد کردن ، چون شهر کوچکیه همون برخورد برای آروم کردن شهر کافی بود و نیاز یه کشتار ای تهران نبود.

ولی دردسر من تازه شروع شده بود چون فردا باهاهم تماس گرفتن که فردا صبح  بیا ساختمان اطلاعات کارت داریم ،. وقتی رسیدم به اونجا راهنماییم کردن به یه اتاق تو انتهای سالن که خیلی هم ساکت بود ،فردا ظهر امتحان داشتم واسه همین خدا خدا میکردم زودتر تموم شه برم به درسم برسم ، که دیدم در بز شد و 7 8 تا از بچه های دانشگاه اومدن تو ،معلوم شد به من تنها زنگ نزده بودن ، ولی همه تو تظاهرا ت بودن ،  زیاد کشش ندم من وباقی بچه ها از ساعت 12 ظهر تو اون اتاق زندانی شدیم تا فردا ساعت 8 صبح که بالاخره یکی درو باز کرد و اومد تو ، دیگه داشت اشکمون در می اومد همگیمون اون روز امتحان داشتیم یه روز بی آب و غذا تو یه اتاق زندانی. شده بودیم.چندتا برگه آورد  و به 6تا از بچه داد گفت امضا کنین اونا هم نخونده امضا کردن که بتونن به امتحانشون برسن.بعدم گفت می تو نین برین فقط من موندم با  یکی از بچه ها که 2تا مامور اومدن اون رو بردن ،بعدا از بچه ها شنیدم که.همون بنده خدا بچه های دانشگاه رو واسه تظاهرات جمع کرده بود که البته بعد از ابنکه از پیش من بردنش دیگه هیچ کس ازش خبری نداره منم تا اومدم حرف بزنم در قفل کرد و رفت ساعت 1امتحان داشتم نمی دونستم باید چی کار کنم. ساعت 1 در رو باز کردن با یه پوز خندی ماموری که اومد در رو باز کرد گفت امتحانت دیر نشه، به هر طریقی بود خودمو به جلسه امتحان رسوندم که ولی اصلا نفمیدم چی نوشتم فقط آخر سر یه نمره 5 واسم رد شد.نمی دونستم باید چی کار کنم ، به استیصال رسیده بودم.هفته بعد دوباره اینکارو باهام کردن،حق خروج از شهر رو نداشتم موبایل و شماره خونه ام تو شهرستان و تهران کنترل می شد.نمی تونستم با کسی تماس بگیرم.خلاصه زیر این فشار روحی بازداشتای قبل امتحان خورد  شدم و واسه سومین بار مشروط شدم.و وقتی که خواستم پروندم رو بفرستم واسه کمیسیون که با ادامه تحصیلم موافقت بشه خیلی زودتر از مراحل قانونی بدون مطرح شدن در خواست من در کمیسیون من رو اخراج کردن.

سوال: چرا من رو مثل سایر دانشجو های دیگه ستاره دار نکردن؟اصلا چرا اطلاعات با من اینطوری بازی کرد؟ خب مثل خیلیای دیگه منو باز داشت می کرد. اما خوب می دونستن من  کوچک ترین فعالیت سیاسی در مورد انتخابات نداشتم و اگه من رو باز داشت می کردن دیگه نمی شد منو ای قدر ساده از طریق آموزشی اخراج کرد.

سخن آخر اینکه با اخراج خودم به این شیوه متوجه شدم این نظام از مسائل دینی و فرهنگی خیلی بیشتر از مسائل سیاسی می ترسید، یا حداقل کسی که کار فرنگی بکنه از طریق فرهنگی نابودش می کنن.